درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتون خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 28
بازدید کل : 10577
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


LOVE LIME
welcom




 

 

زندگی یک آواز است ...........                                   آن را بـــخوان

 

زندگی یک بـــــازی است .........                               آن را بازی کن

زندگی یک مبـــــارزه است                                       بآن مقابله کن

زندگی یک رویـــــا است                                          به آن واقعیت ببخش

زندگی یک فداکـــاری است                                      آن را عرضه کن

زندگی یک عشـــــق است                                      از آن لذت ببر

 

زندگی چیست؟

                   خون و دل خوردن است اولش غم آخرش مردن است

 

زندگی چیست؟

  به موج اقیانوس اولش غم آخرش مردن است.

   زندگی زندان است زندانی را زندان چرا.

 

(( من جدایی نکردم خدا کرد نمی دانم کدام ناکس دعا کرد ))

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

                                                                 دوستـــتـــون دارم پـــیام یادتـــون نــــــــــره

 

امتحان عشق

 

قلب عشق امتحان

در جلسه امتحانِ عشق
من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل
تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!
در این
سکوتبغض‌آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم 
عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک
قلب می‌کشم!
وقت تمام است.
برگه‌ها بالا..

عاشقتم ندا. i LOV3 u



یک شنبه 6 شهريور 1398برچسب:, :: 16:51 ::  نويسنده : mahan

 

تو آنقدر ساده و راحت آمدی که من شیفته صداقت و سادگی‌ات شدم،

نمی‌خواهم به این زودی ها از دستت بدهم،

مرا تنها  نگذار! کاش می شد قایق خسته جسمم در ساحل وجودت آرام گیرد..

و من می توانستم کوله بار سنگین دردهایم را در بیراهه‌های بیقراری،

آنجا که دست هیچ آدمی زادی به آن نرسدرها کنم..

  و مجبور نبودیم در میانه راه، دیوار سرد جدایی را پیش رو ببینیم.

کاش تا آخر راه دل به جاده می سپردیم

آیا طاقت می‌آورم این همه خاطره را رها کنم

و آیا تو می توانی با بی‌احساس ترین احساسها رها شوی!؟

 و آیا از این مرداب و پهن دشت وسیع به سلامت خواهیم گذشت؟؟؟

مثل سایه، مثل رویا...



دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:, :: 11:55 ::  نويسنده : mahan

داستان آموزنده ي شماره ي3                       ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...


دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:, :: 8:53 ::  نويسنده : mahan

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .



سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 23:10 ::  نويسنده : mahan

 

 

 

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم


 

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

 

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد


 

دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم


 

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی


 

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم


 



سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 1:45 ::  نويسنده : mahan

غروبا میان هفته بر سر قبره یک عاشق

یک جوون میاد میزاره گلهای سرخ شقایق

بیصدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار

اشک میریزه از دو چشمش مثل بارون وقت دیدار

زیره لب با گریه میگه:نازنینم بی وفایی

رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی

اخه من تورو میخواستم اون نجیب خوب و پاک

اون صدای مهربون نه سکوت سرد خاک

تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود

دیدنت حتی یک لحظه راه حل مشکلم بود

تو که ریشه کردی با من توی خاک بی قراری

تو که گفتی با بی قراری هیچ میونه ای نداری

پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی

تو عزیزترینی اما یک رفیقه نیمه راهی

داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من

رفتی و دیگه چه فایده ناله و ضجه و شیون

تو سفر کردی به خورشید رفتی اونور قایق

من و جا گذاشتی اینجا با دلی خسته و عاشق

نمیخوام بی تو بمونم بی تو زندگی حرومه

تو که پیش من نباشی همهچی برام تمومه

عاشق خسته و تنها سر گذاشت رو خاک نمناک

گفت جگر گوشه عشقو دادمش دسته تو ای خاک

نزاری تنها بمونه همدم چشمه سیاش باش

شونه کن موهاشو اروم شبا قصه گو براش باش

و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره

پا کشید از اسمون و جاشو داد به یک ستاره

اون جوون داغ دیده با دلی شکسته از غم

بوسه زد رو خاک یارو دور شد اهسته و کم کم

ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه و سر داد

روشو برگردوندو داد زد به خدا نمیری از یاد



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, :: 21:5 ::  نويسنده : mahan

 

به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت

زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیتهای ظاهریت

Who calls you back when you hang up on him

کسی که دوباره با تو تماس بگیرد حتی وقتی تلفنهایش را قطع می کنی

who will stay awake just to watch you sleep

کسی که بیدار خواهد ماند تا سیمای تو را در هنگام خواب نظاره کند

wait for the guy who kisses your forehead

در انتظار کسی باش که مایل باشد پیشانی تو را ببوسد[حمایتگر تو باشد]

who wants to show you off to world when you are in your sweats

کسی که مایل باشد  حتی  در زمانی که درساده ترین لباس  هستی تورا به دنیا نشان دهد

who holds your hand in front of his friends

کسی که دست تو را در مقابل دوستانش در دست بگیرد

wait for the one who is constantly reminding you how much

he cares about you and how lucky he is to have you

در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد توبیاورد که تا چه اندازه برایش مهم هستی

و نگران توست و چه قدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد

wait for the one who turns to his friends and says that’s her

در انتظار کسی باش که زمانی که تو را می بیند به دوستانش  بگوید اون خودشه

[همان کسی  که می خواستم]



سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, :: 19:18 ::  نويسنده : mahan

 

گالری عکس عاشقانه
 

 

اگر برای لحظه ای خداوند فراموش می کرد که من پیر شده ام و به من کمی دیگر زندگی ارزانی می داشت، شاید تمام آنچه را که فکر می کنم بازگو نمی کردم، بلکه تأمل می کردم بر تمام آنچه که بازگو می کنم

چیزها را نه بر مبنای ارزش آنها که بر مبنای معنای آنها ارزش گذاری می کردم

کم می خوابیدم و بیشتر رؤیاپردازی می کردم، در حالیکه می دانستم که هر دقیقه ای که چشمانمان را می بندم، ۶۰ ثانیه نور را از دست می دهیم.

به رفتن ادامه می دادم آن هنگام که دیگران مانع می شوند… بیدار می ماندم آن هنگام که دیگران می خوابند… گوش می دادم هنگامی که دیگران سخن می گویند و با تمام وجود از بستنی شکلاتی لذت می بردم

اگر خداوند به من کمی زندگی می داد، به سادگی لباس می پوشیدم. صورتم را به سوی خورشید می کردم و نه تنهـا جسم، که روحم را نیز عریان می کردم

خدای من!! اگر قلبی داشتم نفرتم را بر یخ می نوشتم و منتظر طلوع خورشید می شدم… با اشک هایم گل های رز را آب می دادم تا درد خارها و بوسه ی گلبرگهـایشان را احساس کنم

خدای من!! اگر کمی دیگر زنده بودم نمی گذاشتم روزی بگذرد بی آنکه به مردم بگویم که چقدر عاشق آنم که عاشقـشان باشم

 

هر مرد و زنی را متقاعد می کردم که محبوبان منند و همواره عاشق عشق زندگی می کردم

به کودکان بال می دادم امَا به آنـها اجازه می دادم که خودشان پرواز کنند

 

به سلخوردگان می آموختم که مرگ نه در اثر پیری که در اثر فراموشی فرا می رسد.

آه انسان ها!! من این همه را از شما آموخته ام. من آموخته ام که هر انسانی می خواهد بر قلَه کوه زندگی کند بی آنکه بداند که شادی واقعی ، درکِ عظمت کوه است

 

من آموخته ام زمانی که کودکی نوزاد برای اولین بار انگشت پدرش را در مشت ظریفش می گیرد، برای همیشه او را به دام می اندازد

من یاد گرفته ام که انسان فقط زمانی حق دارد به همنوع خود از بالا نگاه کند که باید به او کمک کند تا بر روی پاهایش بایستد

 

از شما من چیزهای بسیار آموخته ام که شاید دیگر استفاده ی زیادی نداشته باشند چرا که زمانی که آنها را در این چمدان جای می دهم، با تلخ کامی باید بمیرم...



دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, :: 11:24 ::  نويسنده : mahan

(داستان آموزنده و جالب2 حتما ببینید.)برای دیدن ادامه ی مطلب...



ادامه مطلب ...


دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, :: 10:10 ::  نويسنده : mahan

5 داستان جالب و آموزنده.برای دیدن داستان به ادامه ی مطلب بروید



ادامه مطلب ...


یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, :: 19:59 ::  نويسنده : mahan

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد